مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم



در بدو ورود به مجموعه آرامش خاصی به من دست داده بود ، وقتی چشمم به فضای پشت دیوار حجاب افتاد، احساس کردم همه چیز برایم آشناس و چقدر دلتنگ مجموعه شده بودم . با دیدن خانم جبرییل که ابتدا ایشون را دیدم تمام خاطرات شیرین و خوشمزه از مقابل چشمانم ورق خورد. خاطرات شیرینی که در کنار استاد عزیزم و در کنار دوستان بامحبتم داشتیم و قسمت خوشمزه اش دورهمی هایی بود که داشتیم با ماکارونی هایی که خانم جبرییل زحمت پختش را می کشیدند . واقعا لحظات قشنگی را در کنار هم گذراندیم تا اینکه توپ فسقلی ویروس کرونا در زمینمان افتاد و بجای اینکه بازیکنان به او حمله کرده و توپ را شوت کنند اوبا حمله ی غافلگیرانه خود همه را از هم دور کرد و فاصله ها ایجاد شد. ولی اگرچه به ظاهر بخاطر این ویروس باید تلاش عاقلانه انجام دهیم و برای حفظ جان اساتید و دوستان عزیزمان که خیلی هم برایمان عزیزن باید فاصله اجتماعی را رعایت می کردیم، و همدیگر را به ظاهر در آغوش نگرفتیم و نبوسیدیم ولی هم اساتید و هم دوستانمان تک تکشون در قلبمان جای دارند. و حتی وجود این ویروس نتوانست با رعایت فاصله ی اجتماعی قلبهای ما را تسخیر کند . این عزیزان با تمام وجود در اعماق قلبمان جای دارند . آنروز دومین صحنه ای که با آن مواجه شدم این بود که دو تا جوان و نوجوان دیدم که به محض اینکه دیدمشون پیش خود گفتم این نوجوان باید آقازاده استاد خانم خاشعی باشند و آقا پسر جوان هم باید آقازاده خانم استاد شریف باشند از روی شباهتی که داشتند می شد تشخیص بدیم. خدا حفظشون کنه. جالب بود همه ی ما دوستان و بویژه اساتید ارجمندمون به هنگام دیدار یکدیگر دستها را به نشانه عشق و در آغوش کشیدن یکدیگر باز می کردیم و از دور عشق و محبت خود را با تمام وجود نثار دل یکدیگر می کردیم . انگار بعد از یک مدت طولانی که یکسری آدمهای خوب را می دیدیم ، برق شادی و امید دوباره در دلهایمان نورافشانی می کرد و این سد انتظار در چشمانمان شکسته شده بود . حال عجیب خوبی داشتم. چون همیشه با خود می گویم کاش تا وقتی که زنده ایم یکسری ارزشها مثل عشق ، اعتماد، احساس و افکار خوب در درونمان نمیرند. ما با آنها زنده ایم که این ارزشها از عشق و اعتماد به خداس که در درون ما نقش می بندد و به یکباره شعله ور می شوند.
خدایا بخاطر این همه نعمتهای باارزش که برای من هیچی فرستاده ای ، از تو سپاسگزارم و
عاشقتم خدا جونم .

 


به نام خدا 

سلام 

من تقریبا یکسال بود که خودم را مقید کرده بودم که حتما از صبح که از خواب پا میشم ذکرهای استغفار را که روزی 400 مرتبه است را بگم و بعداز نماز مغرب و عشا حتما دعای توسل را بخونم و خدا یاریم کرد و انجامش دادم از عید نوروز که شد تو حزب خوانی قرآن شرکت کردم و قرار شد شبی یه حزب از قرآن هم بخونم، واون را هم مقید به خوندنش بودم تااینکه اصلا نمیدونم چی شد که ی روز خیییلی سرم شلوغ شد و مرتب از خونه بیرون بودم و نتونستم ذکرهامو کامل بگم شبش هم اینقدر خسته بودم که از فرط خستگی چشمام باز نمیشدن که بیدار بمونم و ذکرهامو کامل کنم و بخوابم و خلاصه خوابم برد. فرداش مجبور شدم دوره ختم ذکرهامو از اول شروع کنم و چند روز بعد دوباره همین اتفاق افتاد بعد گفتم از اول ماه دیگه شروع میکنم و یادم رفت بعد از ی مدتی دعا توسل را یک شب درمیون خوندم، از اول این دوره هم  مقید بودم که هر شب حتما یه وبلاگ رو بنویسم و بلطف خدا می‌نوشتم اما چند روزی که ذهنم بخاطر بیماری بابا و رفت و آمدم به خونه ی بابا مشغول شد، فراموشم میشد که بنویسم بعد یدفه که به خودم اومدم دیدم واااای چقدر زود عادت میکنیم و همه چی برامون عادی میشه، گناه کردن هم همینطوره، خدا اون روز را نیاره که کسی به گناه کردن حتی به دروغ گفتن و غیبت کردن عادت کنه، اونوقت دیگه زندگیش میره رو هوا. و از همه بدتر تو مسیر گناه اینه که طرف بیاد خودش رو توجیه هم بکنه، بگه خب انسان که جای الخطاست حالا منم یه گناهی کردم یه اشتباهی کردم  دیگه خدا خودش می بخشه و هی مرتبه های بعدی هم دیگه راحت تکرارش میکنه چون خیلی راحت براش عادی شده. خدا خودش به هممون رحم کنه. از امروز دوباره خدا کمکم کرد و ذکرهامو گفتم. خدایا منو بخاطر تمام کوتاهیها و قصوراتم ببخش و از من گذشت کن خدایا من از شر شیطان ملعون به خودت پناه میبرم، نخواه و نگذار که بی قیدو بند به ارزشهامون بشیم. 

الهی آمین 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها